عشق یعنی...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 6298
تعداد کل یاد داشت ها : 6
آخرین بازدید : 103/2/7    ساعت : 8:26 ص

ای شنیــدم که شبی بر سر مد                                 دختــری بـــا پـــدرش بود به جنگ

پـدر از روی نصیحـت مـی‌گفت                                    کـــه مـکـن پیـــروی از راه فرنــگ

مــرو از خــانـه بـرون بـی‌چادر                                     بــرتــن خویـش مــکن دامــن تنگ

ای بسا گـرگ که در جامه میش                                  بهـــر صیــد تــو نـــوازد آهنـــگ

نکننــد ایــن دغــلان از دغلی                                     بهــر اغفـــال تــو یـک لحظه درنگ

دختــر از روی تعــرض گفتش                                      آنچــه تــو گویـی بـود جمله جفنگ

بـا خــاموش دگـر یــاوه مــگو                                       کــه تــو پیـــری و بــری از فرهنگ

مــدتی شــد سپری زن جریان                                    تا که یک شب پسری گوش به زنگ

بــا سخنـهای زیبنـدة عشــق                                     بــا بیــانــات دل انگیــز و قشنـگ

همچو آهو به سخن رامش کرد                                   از ره حیلــه چـــو روبـــاه زرنـــگ

گــوهر عفـت او را زد و بــرد                                        کـــرد دامـــان وی آلــوده بـه ننگ

همچنانی که به خود می‌بالیـد                                    زیرلـــب زمـــزمــه کـرد این آهنگ

صید با پای خود افتاد بـه دام                                       مــرغ با میــل خــود افتـاد به چنگ






      

دختری در یک باند فساد دستگیر و از وی در خصوص علت حضور در آن باند سوال شد. او عنوان می‌دارد ماجرا طولانی و اسفبار است و گونه شروع کرد: در مدرسه و محیط خانه محجوب و ساده به شمار می‌آمدم،اما در محیط مدرسه و کلاس درس شاهده رفتارهای ناهنجار بعضی از دانش‌آموزان بودم و آنان هر روز از مسائل خارج از مدرسه و خانه، شرکت در پارتی‌های مختلف، پرسه زدن در خیابان و ارتباط با پسران و... گفت و گو می‌کردند. من که از آنان بیزاری میجستم با متلک‌های گوناگون از جمله «تو امل هستی» و «وامانده از اجتماعی» مواجه می‌گردیدم. کم‌کم حرف‌های آنها در من اثر گذاشته و چندبار به اتفاق آنان همراه با ترس و اضطراب به بعضی از خیابان‌ها و مجتمع‌های تجاری که اغلب محل تردد افراد لاابالی بود رفتم. به مرور زمان در وضعیت ظاهری خوش تغییراتی دادم وبرای این که از دوستانم عقب نمانم و از حالت به اصطلاح امل بودن خارج شوم، با پسری طرح دوستی ریخته و در ادامه، سر از خانه‌های مجردی درآوردم و آلوده به مسائل منافی عفت اخلاق شدم و در نهایت با یک باند فساد مرتبط و در اثر ارتباطات نامشروع دچار بیماری گشتم. نامبرده درتمامی مراحل تحقیق و بازجویی، یک لحظه آرام و قرار نداشت. مرتب اشک می‌ریخت و غبطه می‌خورد که چرا زندگی آرام و آبرومند خود را در اثر تحریک چند دختر بی‌تقوا و به دست آوردن خوش‌گذرانی موقت و کاذب از دست داده است. به راستی اگر«امل» به معنای دین‌داری، پارسایی عفاف است این عیب نخواهد بود؛ بلکه یک شرافت بزرگ و افتخارآفرین است. این است عواقب زیانبار نداشتن استقلال فکری و شخصیتی، دور بودن از فرهنگ غنی قرآنی و اسلامی و ارتباط با دوستان فاقد تقوا و پارسایی؛ دوستی‌هایی که ریشه انحرافات جنسی و فساد و اعتیاد و... می‌باشد. با این که قرآن کریم خطر این گونه دوستی‌های ناسالم را گوشزد فرموده که حقیقت آنها دشمنی است و آدمی را از یاد خداوند متعال، تنها سرچشمه زلال و حیات‌بخش و یگانه عامل تکامل و اعتلای شخصیت و سعادت باز می‌دارند؛ در نتیجه انسان تشنه کام می‌ماند و زمینه بدبختی و هلاکت او فراهم می‌گردد، لذا در سرای آخرت این دشمنی آنها روشن می‌گردد، جز دوستی‌هایی که براساس تقوا و انسانیت بوده است: (الا خلاء یومئذبعضهم لبعض عدوم الا المتقیمن)؛ دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند، مگر پارسایان






      

قصه آدم،قصه یک دل است ویک نردبان.قصه بالا رفتن،قصه پله پله تاخدا،قصه آدم،قصه هزارراه است ویک نشانی،قصه جست وجو،قصه هرکجاتااو...

قصه آدم قصه پیله است وپروانه،قصه تنیدن وپاره کردن،قصه درآمدن،قصه پرواز.

امامن هنوزاول قصه ام؛قصه همان دلی که روی اولین پله مانده است.دلی که ازبالابلندی واهمه دارد،ازافتادن...

پروردگارم؛

دست دلم را می گیری؟مواظبی که نیفتد؟من هنوزاول قصه ام،قصه هزارراه ویک نشانی،نشانیت را اما گم کرده ام....بادغرور وزیدونشانیت رابرد.

نشانیت را دوباره به من می دهی؟بایک چراغ ویک ستاره قطبی؟!؟!

من هنوزاول قصه ام،قصه پیله وپروانه،پیله بافتن را فراموش کرده ام...به من می گویی پیله ام راچطورببافم؟پروانگی رایادم می دهی؟

دوبال ناتمام ویک آسمان....من هنوز اول قصه ام، قصه..........






      

شهر ما این روزها عجیـــب بوی شهادت می دهد...


من باز حرف از شهادت زدم


و خنده ملائکــــــ....


یک بار گفتم و باز هم میگویم


دلم شهــــــادت میخواهد


مردن را همه بلدند....


من دلم گنده تر از اعمالم از تو میخواهد...


کاش طوری زندگی کنم که لایق باشم


که حتی این آرزو هر روز با من باشد...






      

حجاب یعنی به جای شخص، شخصیت را دیدن.

حجاب یعنی به همه ی نا محرمان و ظاهر بینان "نه" گفتن.

حجاب آوای ملکوتی جمال طلبی معنوی زن است.

حجاب تلالو شبنم بر چهره ی زیبای گل است.

حجاب تضمینی برای تداوم خط زیبای شرافت است.

حجاب تداوم بخش آیه های مهربانی متقابل همسران است.

حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است.

حجاب سپری است قوی در برابر شمشیرهای تهاجم فرهنگی.

حجاب سند اطاعت از فرمانده هستی است.

حجاب زنجیری گران بر دستهای دیو گناه است.

حجاب گامهای بلند انسان در کوچه های معانی است.

وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف می سپاری، خدا تو را آبی می کند. آنقدر آبی که آسمان به تو رشک می برد

حجاب، سپری در برابر رهزنان گوهر عفاف است و موجب کمانه کردن تیر زهرآلود چشم ناپاکان.

دختران و زنان شایسته با آراستن خویش به "پوشش اسلامی" بزرگترین معلمان اخلاق و پاکی و فضیلتند. آنان که جسم خود را ارزشمندتر از آن می دانند که هر چشمی از آن بهره ببرد، بر مسند والای فضیلت نشسته اند. حجاب، عفاف وشخصیت ومتانت زن را نمودار می کند و او را همچون مرواریدی گرانبها در بر می گیرد.

حجاب، دختران جوان و نوجوان را از طمع شکارچیان هوس حفظ می کند و آنان را در رسیدن به قله ی رفیع نیکبختی یاری می بخشد. دنیا در برابر گرفتن حجاب از زن، چیزی که سعادت و خوشبختی او را تآمین کند، به وی نداده است. دامن پاک حجاب از پلیدی ها پیراسته است.

 

 






      
   1   2      >